پاییز 92
دختر گلم مدتی است که همت نکرده ام به سراغ وبت بیایم . سعی کردم بیشتر با تو باشم . امروز می خواهم خاطرات این چند وقته را خلاصه بنویسم . تابستان گذشت و کم کم پاییز از راه رسید . تمام تابستان ذهنم مشغول بود که برای پیش دبستانی کجا ثبت نامت کنم . تا اینکه یک روز که از کلاس نقاشی تابستانی از مهد سوفیا به خانه برمیگشتی گفتی : " مامان من هنوز گریه نکرده بچه ها می گن دوباره زهرا می خاد گریه کنه . " به این نتیجه رسیدم که دیگه مهد سوفیا برای تو مناسب نیست . و تصمیمم برای عوض کردن پیش دبستانیت قطعی شد . از کار و برنامه های سوفیا راضی بودم . ولی ذهنیتی که بچه ها و حتی بعضی مربی ها از تو داشتند تو را اذیت می کرد . در مورد ...